اما ....
تنم با حسرتي پر ، با تمام وجود ناله مي کند : او رفت ، به خاطر خدا رحم کن ، برگرد ، از يادش ببر .
و چه غمگنانه ماههاست كه اين دو روبروي هم زانو در بغل گرفته زجه مي کنند .
قلب من !
يادت هست ؟
اولين شب ، زمستان بود . من خوب يادم هست . مگر مي شود آن بارش نيمه شب را فراموش کرد ؟
من گريستم .
هنوز صدايش در گوشم هست .
مي شنوي قلب من ؟
صدايي که دوست داشتم ملايمتر بود .
مثل قبل ها ، براي ماهها .
آن شب شکستم و هنوز مي شکنم . اما صدايم در نيامد تا برود .
و رفت .
براي هميشه...