شمع را به خاطر از خود گذشتگي اش
گل را به خاطر زيبايي اش
و تو را بدون آن که بدانم چرا ، به اندازه تمام دنيا دوست دارم . . .
.
.
.
امشب به يادت گريانم گرچه ز ديده ات پنهانم
گرچه به ظاهر خندانم ، اما از درون نالانم . . .
.
.
.
تو را گم ميکنم هر روز و پيدا ميکنم هر شب
بدين سان خواب ها را با تو زيبا ميکنم هر شب
.
.
.
ميان اين همه راه که به تو نميرسد ، چه سخت است راه تو را گم کردن . . .
.
.
.
خواستم برايت شعري بگويم ، واژه ها را که کنار هم چيدم گفتند :
عاشقت هستم . . .
.
.
.
برون نميرود از خاطرم خيال و صالت / گرچه نيست وصالي ، ولي خوشم به خيالت . . .
.
.
.
تو را ميخواستم تا در جواني نميرم از غم بي همزباني
سوخت جانم ، چه ميخواهم دگر زين زندگاني . . .
.
.
.
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست
تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست
تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم
تنهايي را دوست دارم زيرا که خداوند هم تنهاست
تنهايي را دوست دارم زيرا انتظار کشيدنم را پنهان خواهد کرد . . .
.
.
.
يادمان باشد گلي از شاخه اگر چيديم برگش نکنيم و به بادش ندهيم
لااقل لاي کتاب دلمان بگذاريم ، مگر از بوي خوشش خاطرمان تازه شود . . .
.
.
.
از پنجره روزگار به درخت عمر که مينگرم ، خوش تر از ياد عزيزان ثمري نيست مرا . . .