مروارید پورشفیقی، ۲۱ سالی میشود که در کنار علیرضا خمسه؛ به عنوان همسرش او را همراهی میکند. به گفته خانم پورشفیقی زندگی آنها کاملا اتفاقی و البته با عشق شروع میشود.
پایداری و دوام آن را هم مدیون همین عشق میدانند. ماجرای آشنایی از آن زمانی شروع میشود که علیرضا خمسه در سالهای دهه ۷۰ همسایه آنها بوده. بعد از آشناییهای اولیه با وجود مخالفتهایی که بر سر راه ازدواج آنها شکل میگیرد ولی در نهایت با هم ازدواج میکنند. ثمره این ازدواج نیز دو دختر ۱۹ و ۷ ساله به نامهای درسا و گلسا است. همسر خمسه از زندگی مشترکاش کاملا رضایت دارد و از اینکه به خاطر تربیت فرزندانش قید کار گریم را زده اصلا پشیمان نیست و میگوید اگر باز هم به گذشته برگردد همین کاری که اکنون کرده است را انتخاب خواهد کرد.
همه میدانند که علیرضا خمسه بازیگر گزیده کاری است. نه نقشهای تکراری بازی میکند و نه حاضر میشود به خاطر پول به هر کاری جواب بدهد. گفته میشود شما همان نفری هستید که در این انتخابها کمک حالش بودید، درست است؟
من شخصا بیشتر از آنچه که باید کنترل میکنم. وقتی پیشنهادهای کاری را به من میگوید به عنوان مشورت به او میگویم شاید بهتر باشد این کار را نروی. شاید در خیلی از خانوادههای هنرمندان این موضوع رسم نباشد. اما من جزو آن دسته هستم که اصرار دارم کمتر کار کند. حتی اگر مشکل اقتصادی داشته باشیم. برای اینکه برایم مهم است حالا که تا این حد برای خودش اعتبار، اسم و رسم خوب به جا گذاشته حفظ شود. یعنی دوست دارم من به عنوان همراه و شریک زندگیاش این تاثیر را گذاشته باشم. حتی تا جایی پیش رفتهام که اگر برگردم به گذشته؛ نگویم شاید خمسه یکسری از کارها را به خاطر من و تامین معاش خانواده مجبور شده انجام بدهد. کمااینکه خودش خیلی اصرار دارد چون حرفهاش بازیگری است و ما باید زندگی راحتی داشته باشیم این کار را بکند. زمانهایی که با من مشورت میکند میگوید: «این کار به من پیشنهاد شده؛ فیلمنامه را بخوان و نظرت را بگو. من خودم به شخصه آن را دوست نداشتم.» وقتی این را میگوید و من فیلمنامه را میخوانم میبینم که واقعا ۲-۳ صفحه اول خودش میگوید که کار قوی نیست و اعتراف میکند. برای همین به خمسه میگویم قبول نکند. ترجیح میدهم اگر قرار است با بازی در این فیلم به اعتبار او لطمه بخورد آن پول به خانه نیاید. معمولا اینطور با هم تصمیم میگیریم. البته این را هم بگویم که در نهایت تصمیم گیرنده همیشه خودش است. چون در این زمینه تجربه بیشتری دارد. به عنوان شریک زندگی، آن بخشی که به تامین معاش مربوط و باعث میشود انتخاب یک کار نامناسب فشاری برایش به وجود آورد سعی میکنم این فشار را از روی دوشش بردارم.
این ویژگی را تازه کشف کردید یا از روز اول آشنایی چنین ویژگی در وجود آقای خمسه بوده؟
به مرور من هم تجربیاتم بیشتر و شناختم نسبت به کار بازیگری بیشتر شد. طبیعتا مشورت با گذر زمان افزایش پیدا کرد. در اوایل ازدواج تا این حد که الان مشورت میکنیم مشورت نمیکردیم.
پس شما نقش مشاور ارشد را در خانه بازی میکنید؟
معمولا این طور است. خمسه از آن دسته افرادی است مسائلی را که دارد خیلی با خانواده و دوستانش درمیان میگذارد. این مشورت نیز به این خاطر صورت میگیرد چون صادق و اجتماعی است.
چطور با هم آشنا شدید؟
ما همسایه بودیم. پدرم با او دوست بود. چون پدرم خلبان است خمسه هم به عنوان یک فرد شناخته شده خیلی وقتها با پدرم برخورد داشت. زمانی که ما با هم آشنا شدیم، مادرم هم در جریان بود. وقتی خمسه از من خواستگاری کرد، پدرم کاملا مخالف بود. اما در حال حاضر یکی از دوستهای خوب خمسه است و ارتباط خوبی با هم دارند. زمانی که با هم آشنا شدیم، فیلم «دلاوران کوچه دلگشا» روی اکران بود. چند ماه قبل از ازدواج هم فیلم «ماموریت آقای شادی» در سینماها به نمایش گذاشته شده بود. بعداز ازدواج نیز «من زمین را دوست دارم» را بازی کرد.
تمام خاطرات نسل ما به ماجراهای «هشیار و بیدار» برمی گردد. خود شما از اولین مواجهه با آقای خمسه خاطرهای دارید؟
برای من همیشه هنرپیشه مورد احترام و با تحصیلات عالیه بود. از علاقمندان نشریات سینمایی بودم و آنها را هم دنبال میکردم. خیلی به کار هنر علاقه داشتم. برایم مهم بود و به همین خاطر از همان ابتدا اطلاعات کامل در مورد خمسه داشتم. برای نوع شخصیتش احترام خاص قائلام و اینکه به شدت کمدینها را دوست دارم. هنوز هم گرایشم به دیدن فیلمهای کمدی خیلی زیاد است. اگر قرار باشد در خانه فیلمی ببینیم انتخاب من ژانر کمدی است. اما انتخاب درسا ژانر وحشت است. البته معمولا پیروز میدان درسا خواهد بود. طبیعتا کمدینها را دوست دارم. از آنجایی که خمسه خیلی با سواد بود، من احترام زیادی برای او قائل بودم. به عنوان همسایه و دوست پدرم هم وقتی میدیدم که چقدر آدم مبادی آداب و با شخصیتی است اینها باعث میشد به علایق من اضافه شود.
آدم بامزهای هم بود؟
بله آدم بسیار طنازی است. به صورت بالقوه نه تنها در درون خودش، بلکه در تک تک اعضای خانوادهاش هم قوه طنز دیده میشود. پدر شوهر و مادرشوهرم هم از خاطراتشان میگویند این رگه طنز و شوخ طبعی بسیار بارز است. اصلا ژن قالبشان طنازی است.
ما الان که با شما حرف میزنیم با دو بعد یک شخصیت شناخته شده مواجهیم. یکی خود علیرضا خمسه به عنوان بازیگر گزیده کار و بیحاشیه. دومی نیز علیرضا خمسه با خانوادهاش که توانسته طی این سالها خانوادهاش را حفظ کند. بهتر است که به دلایل این اتفاق نگاه کنیم. شما بعد از ازدواج با آقای خمسه نمیترسیدید با یک بازیگر ازدواج کنید؟ با توجه به وجود حاشیههایی که در زندگیهای مشترک بازیگرها وجود دارد؟
من و خمسه از زمانی که ازدواج کردیم با هم به این تفاهم رسیده بودیم. همین را هم به پدرم گفتیم تا از مخالفت خود کوتاه آمد. ما به پدرم گفتیم یک چیزی زندگی ما را باید تا انتها واکسینه کند. به نظر من و خمسه آن عشق است. فاکتوری که ما داریم. شرایطی که ما را تا الان کشانده و زندگیمان را حفظ کرده با وجود تمام بالا و پایینها و مشکلاتی که در زندگیمان رخ داده عشق بود. چون خیلی ازدواج ما از دید خانواده من و خانواده خمسه نامتعارف به نظر میرسید. خیلیها فکر میکردند این زندگی دچار حاشیه و شکست شود؛ ولی نشد. برای همین به این نتیجه رسیدیم که عشق میتواند فاکتور مهمی باشد و میتواند یک زندگی را سلامت نگه دارد. ما تا الان مشکلاتمان را با عشق حل کردیم.
می توانید کمی از مشکلاتتان بگوید؟
همه مشکل مالی این روزها دارند. یک سال ممکن است خمسه پر کارتر باشد یک سال نه، یک سالهایی سینمایی زیاد کار میکرد یک سالهایی اجرا داشته. به هر حال بالا و پایین اقتصادی وجود داشت که خیلی تعیین کننده نیست. بالاخره میشود با کم و کسر اقتصادی ساخت. اما اگر آدم بخواهد فاصله بگیرد میتواند خیلی دلایل زیادی پیدا کند. مثلا دختر بزرگ من عاشق این است که شام بیرون غذا بخورد. ولی خمسه داخل رستوران اذیت میشود. زندگی اجتماعیاش حکم میکند هر کس سر میز ما بیاید امضا بدهد، با او عکس بگیرند و جواب سوالات را بدهد. بعد نمیتواند به درستی و در آرامش غذا بخورد. اینها با هم در تضاد هستند. لذتی که ما از بیرون رفتن میبریم او نمیبرد. به هر حال اینها عدم هماهنگی است. اما باعث اختلاف نمیشود. سعی میکنیم تقسیم کنیم. مثلا یک زمانهایی من با درسا میروم بیرون. یک زمانهایی خمسه تحمل میکند. یک زمانهایی هم ما تحمل میکنیم که مردم دور او را میگیرند و شام به خوبی نمیتوانیم بخوریم. این کارها را هم فقط عشق است که میتواند انجام بدهد. یک دورهای در سال ۷۸ من بیماری بسیار سختی را سپری کردم و دوره درمان سختی داشتم. این شانس را داشتم که یک پرستار خوب مانند خمسه را در کنار خود احساس میکردم. علی رغم اینکه همسر من و پدر بچههایم است مانند یک دوست در آن زمان کنارم بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم. یعنی اگر همراهی او نبود شاید من الان زنده نبودم و برای همین خودم را مدیون او میدانم. عشق نباشد ممکن است مردی خسته شود.
شما به عنوان یک راهنما برای زوجهایی که به سادگی از هم جدا میشوند چه پیشنهادهایی دارید؟ خیلی از زوجها دلایل کافی برای اینکه کنار همسرهایشان بمانند ندارند. شما چرا خواستید که کنار هم بمانید؟
عوامل که زیاد است. من با این جمله که باید بمانند یا باید نمانند خیلی موافق نیستم. نمیشود یک نسخه را برای همه پیچید. چون هر کس زندگیاش شرایط خاص خودش را دارد. همه آدمها باید آنقدر آزاد باشند که در نهایت تصمیم بگیرند. بهتر است این تصمیم به بهترین شکل ممکن گرفته شود. حالا چه به ماندن و چه به رفتن. ولی این را هم قبول دارم هیچ کس از اینکه زندگی مشترکش به هم بخورد؛ خصوصا اگر فرزندی هم در کار باشد خوشحال نمیشود. من هم مادر هستم و دوست ندارم برای هیچ کس این اتفاق بیفتد. حتی این نصیحت را به دختر خودم میکنم. بهتر است قبل از ازدوج همه آن چیزهایی که آدمها دوست دارند در زندگیشان داشته باشند همه را جستجو کنند. ببینند طرف مقابل آن شرایط را دارد یا خیر. انتخاب کورکورانه نکنند. زمان به خودشان بدهند تا به شناخت برسند. به هر حال این شناخت هم تا یک حد و حدودی است. بعد زیر یک سقف بروند تازه یکسری چیزهای دیگر مشخص خواهدشد. بعد از اینکه وارد زندگی مشترک شدند باید دو نفر به انتخابی که کردهاند احترام بگذارند. اینها رعایت شود من فکر نمیکنم زندگیها بتوانند به این سادگی از هم پاشیده شود.
شما خودتان خواستید خانه دار باشید و به وضعیت فرزندانتان برسید؟
من در کنارمادر بودن، کار گریم هم انجام میدادم و فارغالتحصیل رشته مترجمی زبان انگلیسی هستم. ماجرای خانه دار بودن من یک مقدار به بچهها مربوط بود. برای اینکه برسر تربیت آنها خیلی وسواس دارم. از غذا تا رسیدگی درسی و رفتاری را ترجیح میدادم خودم انجام بدهم. همچنان هم به این موضوع اعتقاد دارم. البته در سالهای ابتدایی کار هم میکردم. فشار هم به خودم میآوردم که کار هم انجام بدهم.
چرا اینقدر به خودتان فشار میآوردید که خودتان از فرزندانتان مراقبت کنید؟
همه مادرها عاشق هستند. اما من خیلی عجیب وابسته به فرزندانم هستم. حتی به خود خمسه.
شما بین اطرافیان و فامیل کسی را داشتید که سر کار برود و نتواند به بچههایش برسد و وقت بگذارد. فرزندان خودتان را مقایسه کنید با فرزندان این دسته از افراد؟
یکی از دوستان صمیمی من مادرش پرستار بود. در تمام دوران کودکی میدیدم خیلی ناراحت است که خودش باید غذایش را گرم کندو خودش تنهایی همه کارهایش را باید انجام دهد. او هیچ وقت مادرش کنارش نبود و منزوی شده بود. برای همین باید از برادرهایش مراقبت میکرد و خیلی اذیت میشد. راستش من نمیگویم اینطور نمیشود. اما به آن شکلی که من میخواستم نمیشد. یادم است زمانی که کار گریم را شروع کردم اولین کاری که پیشنهاد شد «تفنگ سرپر» بود. قرار بود در میمه اصفهان کار انجام شود. با خمسه که صحبت کردم دیدیم همسرم هم در آن زمان کار پر مشغلهای دارد. برای حرفه و کار ما ساعت مشخصی را نمیتوان تعیین کرد. برای «تفنگ سرپر» عملا من باید چندوقتی در کنار خانواده نبودم و مسئولیت نگهداری درسا باید با مادرم و خمسه میبود. اما علیرضا گفت من ترجیح میدهم کانون زندگیام حفظ شود. بچه احساس تنهایی میکند. دیدم حرفی که میزند درست است. واقعا اگر این کار را میکردم زندگیام مختل میشد. برای همین سعی میکردم کارهایی را انجام بدهم که تهران است، شدنی و زمان خوبی دارد. نمیتوانم بگویم انتخابی که من کردم درست است یا غلط و به کسی توصیه کنم تا این کار را بکند یا نکند. این انتخاب برای خودم به شخصه آرامش آورد. یعنی اگر من به گذشته برگردم باز همین کار را خواهم کرد. پیشمان نیستم که وقتم را برایهمسر و فرزندانم گذاشتم.
به عنوان یک نسل جدیدی تا چه اندازه توانستهای تضادهای فکری و اجتماعی زندگیات را با پدرت حل کنی؟
شاید باورتان نشود اما من بیشتر از همه شبیه پدرم هستم. به همین خاطر زیاد با او در تضاد نیستم. شاید چهره مادرم بیشتر به این نظر برسد که او فکر بازتر و به اصطلاح روشن فکرانه تری داشته باشد. مخصوصا که ما ۱۸ سال تفاوت سنی داریم. اما واقعا اختلاف نظری که من با مادرم دارم با پدرم خیلی کمتر است. دلیلش هم این است که سنتی بودن مادرم نسبت به پدرم خیلی بیشتر است. پدرم خیلی مدرنتر فکر میکند و روشن فکر است. من بچه بودم و میخواستم از خیابان عبور کنم مادرم غش کرده بود. اما پدرم خیلی عادی میگفت برو باید یادبگیری. اصولا با پدرم بهتر کنار میآیم. اصلا بخش مراقبتهای ویژه با مادرم است. تمام مسائل مدرسه، دغدغههای تحصیلی و ارتباطهایی که با دوستانمان داریم با مادرم است.
چه رشتهای در دانشگاه درس میخوانی؟
وارد سال دوم رشته کامپیوتر سخت افزار در دانشگاه آزاد تهران جنوب میشوم.
معمولا سر چه موضوعاتی با پدرت صحبت میکنی؟
وقتهایی که در خانه است سر موضوعات روانشناسی از او کمک میگیرم. من آدمی هستم که از بچگی مانند بزرگها رفتار کردم. سوالات فلسفی برایم زیاد پیش میآید. به همین خاطر به خیلی از مسائل خیلی فکر میکنم. در میان این فکرها نیز سوالات زیادی برایم پیش میآید که نمیتوانم به جواب آنها برسم. در این موارد با پدرم خیلی صحبت میکنم. وگرنه درمورد مسایل شخصی با مادرم حرف میزنم.
مثل اینکه شوخ طبعی پدرت را نداری و جدیتر به نظر میآیی؟
آنطور که شما فکر میکنید نیست. البته از زمانی که وارد دانشگاه شدم کمی آرامتر به نظر میرسم. اما مدرسه که میرفتم خیلی شیطان بودم و همیشه معلمها به مادرم شکایت میکردند که سر کلاس خیلی حرف میزنم و نظم کلاس را به هم میریزم. یک سالی میشود انگار از آن ور بوم افتادهام.
تا حالا شده کسی از شما نپرسیده باشد و بگویی که دختر علیرضا خمسه هستی؟
نه، اصلا این کار را اصلا دوست ندارم. چون از بچگی همیشه به خاطر این موضوع ضربه خوردم. در مدرسه من به درسهایم خیلی توجه دارم. همین که بچهها میدیدند فامیل من خمسه است یا پدرم یک بازیگر معروف است تا آخرهای سال نسبت به من گارد داشتند که این دختر خمسه خودش را میگیرد. اما از آخر سالهای اول که در یک مدرسه بودم آنها تازه متوجه میشدند که اصلا من اینطوری که فکر میکردند نیستم و برای من تعریف میکردند که پشت سرت چه چیزها گفتیم. برای همین خیلی برایم این موضوع جذابیت ندارد و اذیت هم شدهام.
از فامیل خمسه برای پیش بردن کارهایت استفاده کردهای؟
نه، هیچ وقت به سراغ سوء استفاده از فامیل پدرم نرفتهام. حتی یکی از درسهایم را هم افتاده بودم به من میگفتند برو به استاد بگو دختر علیرضا خمسه هستی و نمره را بگیر؛ اما من میگفتم ترجیح میدهم یک بار دیگر این درس را بگیرم تا بخواهم چنین کاری را انجام بدهم و این کار را نکردم.
تا حالا پدرت دانشگاه آمده؟
یک بار که خیلی دیرم شده بود و استادم کسی بود که اگر نیم ساعت تاخیر میکردی کلا میگفت درس را باید حذف کنیم با من تا دم در کلاس آمد. پدرم را مجبور کردم سر کلاس بیاید و علت تاخیر را بگوید. در مدرسه هم برای گرفتن کارنامه هر بار میآمد.
دوست نداری بازیگر بشوی؟
اصلا، در بین کارهای هنری موسیقی را بیشتر دوست دارم. آواز کار میکنم و پیانو هم میزنم.
» گردآوري توسط پورتال جامع فان توس
» منبع: آهنگ زندگی