loading...
پورتال جامع فان توس شامل مسائل زناشویی،اس ام اس،گالری عکس،اندروید،موزیک،فیلم و سریال،آرایش و زیبایی،دیدنی و شنیدنی،سرگرمی
funtoos.ir بازدید : 326 نظرات (1)
با دستمال مچاله اي که تو دستاش بود پيشوني عرق کرده اش رو خشک کرد، لکه زردرنگي نشون از کرم پودري بود که حالا ديگه با عرق کردن صورتش از جاي جاي اون پايين مي اومد ... ده دقيقه اي ميشد که تو ايستگاه منتظر اتوبوس واحد بود چشمش به تيتر روزنامه پهن شده در کنار دکه روزنامه فروشي افتاد :  " شرايط جديد استخدامي کشور..." خنده تلخ زير لبش نشون از تمسخر نوشته روزنامه ميداد لا اقل دو ماه بود که دنبال کار ميگشت ...امروز هم مثل هر روز از صبح تا حالا مشغول پر کردن فرم هاي استخدام در شرکت هاي مختلف بود... و جواب مثل هميشه يکسان : " تشريف ببريد ما باهاتون تماس مي گيريم...." اما دريغ از يک تماس ... با دست مو هاي وز شده اش رو به زير روسري داد ....صداي چند دختر که راجع به انتخاب رشته دانشگاه بلند بلند حرف ميزدند توجهش رو جلب کرد ... ياد روزهايي افتاد که با چه ذوق و شوقي تو دانشگاه و با دوستاش تمام فکر و ذکرشون پاس کردن ناپلئوني واحد ها و خنديدن به تيپ جديد پسر هاي همکلاسيشون بود ،پسرهايي که حتي يک بار هم دنبالشون نرفته بود ، وحالا نمي دونست کار درستي کرده يا نه ، شايد هم بهتر بود تو همون دانشگاه مثل سمانه مخ يکي از اون پولداراشو ميزد ، و حالا خيالش راحت بود، اونهمه پسر مايه دار بالاخره يکي اش نصيب ما مي شد مرتضي ، بهزاد يا شايد هم اون پسره ، مهرداد...   اما اون فقط به اين فکر مي کرد که واحد ها رو تند تند پاس کنه و ليسانسشو بگيره و به اين خيال باشه که در جشن فارغ التحصيلي اش چه تيپي بزنه و چه کسايي رو دعوت کنه ... جشن .. آه ! جشني که هر گز گرفته نشد .تمام آرزو هاش يک ماه قبل از اتمام تحصيلاتش به باد رفت همون موقع که زن عموش تو اون بعد از ظهر گرم زنگ زد خونشون :" مريم  جون بابات تو اداره حالش بهم خورده الان هم تو بيمارستان امام بستريه" .... دکتر بخش سي سي يو کلمه متاسفم رو جلوي چشمهاي بهت زده اش فقط يک يار با صداي آروم گفت... نزديکهاي چهلم باباش بود که امتحانات آخرين ترم دانشگاه رو هم داد و همه تلاششو کرد که لا اقل اونها رو نيافته . و از اون به بعد بود که احساسي رو که هيچ و قت درکش نکرده بود رو چشيد ، مسئوليت سنگين خانواده و نگاه  هاي مادر ... داداش سعيد که هنوز بچه است و مينا هم که تمام فکر وذکرش  به اينه که مامان کي تنهاش بزاره و يه راست بره سر تلفن  ..  تمام اميد مامان که حالا بعد از پدر شکسته تر از هميشه شده .. به اون بود ...کاش يه رشته ديگه رفته بود ...شايد اينجوري زودتر کار پيدا ميکرد ...مثل اينکه هيچ جا تو اين شهربه  ليسانس منابع طبيعي  نيازي ندارند .... چقدر راجع به منابع طبيعي و اهميت حفظ محيط زيست و روشهاي کمپوست زباله خونده بود....اما اينا ميگن : زبان چقدر بلدي ؟ روابط عموميت چه جوريه ؟ منشيگري چي ؟ ميتوني؟ از همون نگاه اولشون معلومه چه جور منشي ميخوان .... آفتاب داغ تابستون بهش اجازه نميده بيش از اين تو خاطراتش باشه .... ديگه گرما داشت زيادي اعصابشو خورد ميکرد ... تازه وقتي به اين فکر ميکرد که امروز هم مثل بقيه روزها از هيچ شرکتي جواب قطعي راجع به کار نشنيده بيشتر کلافه ميشد.... صداي بلند يه موتور اونو از خاطراتش دور کرد و به خود آورد ..موتوري فاصله اش داشت با او کم ميشد ، با سرعتي  که موتور داشت سريع خودشو عقب کشيد ...اما موتوري بيشتر به اون نزديک شد و تو يه لحظه کيفشو از رو دوشش کشيد ، جيغ بلندي کشيد ، با تمام قدرت بند کيف رو نگه داشت تا مانع موتور سوار بشه ...اما ديگه دير شده بود .... هنوز تو بهت و حيرت بود که صداي تصادف شد يدي  اونو به خودش آورد ... پرايدي که از کوچه بغلي و ورود ممنوع کوچه رو اومده بود با موتوري که کيف اون رو قاپيده بود تصادف کرد....به بالاي سر موتوري که رسيد مردم دور موتور سوار رو  که با کلاه ايمني روي سرش و دستهاي خونيش کمي گيج به نظر ميرسيد گرفته بودند .... و کيف پاره شده دختر که روي زمين ولو شده و تمام محتواي اون خلاصه مي شد در يک رژ لب ، چند تا مداد ابرو ، يک آينه کو چک ، چند تا  کاغذ  و دو سه تا دويست تومني له شده در اون ميون خود نمايي ميکرد ...صداي يه نفر که با موبايلش با پليس 110 تماس ميگرفت در ميون اون همهمه شنيده ميشد ...  دخترک با دستهاي لرزان و چشمهايي پر از اشک مشغول جمع کردن وسايلش از روي زمين بود .. و  تو دلش به پسرک که از لحظه تصادف تنها و تنها از پشت کلاه ايمنيش بهت زده به صورت دخترک نگاه ميکرد ، فحش ميداد . يه دفعه تمام بد بختي هاش جلوي چشمش اومد ،  نگاه مداوم پسرک اعصابش رو بيشتر خورد کرد ، يک لحظه کنترلش رو از دست داد مثل ديوونه ها فرياد زد : "همينو مي خواستي ؟  بيا ! همش مال تو فقط همينه ...چي مي خواستي ؟ چي فکر کردي ؟ بعد  پنج سال درس خوندن دو ماهه دارم دنبال کار مي گردم ... اينم تمام زندگيمه بيا ببر ! کثافت ! قيافه من کجاش شبيه مايه دار هاست که اومدي سراغ من ..." که ديگه بغض امونش نداد ... صداي آژير الگانس پليس تنها علتي بود که تونست نگاه پسر موتور سوار رو از صورت دخترک جدا کنه ... پليس با عجله مردم رو متفرق مي کنه يکي از مأمور ها به سمت موتور سوار مي آيد ... اتوبوسي آرام آرام به ايستگاه نزديک مي شود ..پسرک با بي اعتنايي به پليس کلاه ايمني را در مي آورد و با لبخندي تلخ به سمت مأمور مي رود ... اتوبوس وارد ايستگاه مي شود ... و دخترک همچنان بهت زده با يک کيف پاره به نور سرخ الگانس پليس نگاه مي کند ... هنوز باورش نمي شود ... مهرداد ! آره خودش بود ...مهرداد نيازي هم کلاسي دوران دانشگاه ... و حالا ديگر اتوبوس پر از مسافر به سوي ايستگاه بعدي حرکت مي کند ... و دخترک تنها کسي است که در ايستگاه خالي ايستاده ...بهت زده و پريشون 
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط محمد در تاریخ 1348/10/11 و 10:29 دقیقه ارسال شده است

تبادل میکنی ؟


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4047
  • کل نظرات : 90
  • افراد آنلاین : 108
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 512
  • آی پی دیروز : 98
  • بازدید امروز : 1,070
  • باردید دیروز : 169
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,556
  • بازدید ماه : 1,556
  • بازدید سال : 26,939
  • بازدید کلی : 1,336,050
  • کدهای اختصاصی

    پشتیبانی