loading...
پورتال جامع فان توس شامل مسائل زناشویی،اس ام اس،گالری عکس،اندروید،موزیک،فیلم و سریال،آرایش و زیبایی،دیدنی و شنیدنی،سرگرمی
funtoos.ir بازدید : 260 نظرات (0)
آينه جان مواظب باش نيفتي پائين. سر شو به علامت منفي تکان داد.ها کمکم کرد که از تخت بيام پائين. بچه رو رها بغل کرده بود بابا تو آژانس جلوي در بيمارستان منتظر بود. نشستم تو ماشين رها گفت اسمشو چي مي ذاري؟بدون فکر کردن گفتم آينه.بابا ازصندلي جلو برگشت به رها نگاه کرد. رها گفت سعيد گفته؟ سرمو تکون دادم. بابا گفت اسم اون پسره رو جلوي من نيار
، معلوم نيست کدوم گوري رفته. حتما تو خونه دوستاش نشسته داره شرط بندي مي کنه يا داره تو اون خراب شده بيليارد بازي مي کنه، يا هزار تا کوفت ديگه بعد سيگار دود مي کنه و به ريش ما مي خنده.راننده يک نگاهي به بابا انداخت و بعد به آينه جلو- رها گفت آروم تر آينه خوابيده .بابا صداشو آرومتر کرد گفت حالت که بهتر شد ميري تقاضاي طلاق مي دي . همون پنج سال پيش بايد اين کارو مي کردي.فکر ميکرم اگر يک بچه بياد سعيد احساس مسئوليت مي کنه. فکر مي کردم تمام فکرش ميشه بچه. ديگه همه شب ها مياد خونه. بابا سرشو تکون داد رو به راننده گفت مي بيني ؟ دخترم دو روز فارغ شده هنوز اون پسر خبر نداره. آقا اصلا يک هفته ميشه خونه نيومده. راننده براي اينکه با با با همدلي کند سر تکون داد . رها گفت مامان، باباي سعيد امروز عصر ميان ديدنت. ساحل زنگ زد گفت . از سعيد خبري نداشت؟ نمي دونم يعني اصلا نپرسيدم.
غروب بود که مامان و باباي سعيد اومدن بابا گفت که مي خوام طلاق بگيرم . هردوشون راضي بودن .مامانش گفت بايد زودتر اين کارو مي کردي وقتي که بچه نبود . هر کي ندونه ديگه من که مي دونم تو چي کشيدي. بابا يه نگاهي به من انداخت و بعد رو کرد به بابا ي سعيد و گفن: خدا شاهد که من هزار بار بهش گفتم اين ازدواج درست نيست مي دوني بهم چي مي گفت؟ من عاشق همين بي خيالي هاي سعيدم. مرده شورببره اون بي خيالي رو.

باباي سعيد گفت کاري هست که شده بايد به فکر چاره بود.
دو روز گذشت. سعيد اومد. از ديدن بچه زياد تعجب نکرد حرفي هم نزد. حتي بچه رو بغل همنکرد فقط گفت اسمش چيه؟ آينه

نيشخند زد و گفت خوب! دوست داشتم بيشتر بمونه ولي گفت کار دارم خيلي حرف داشتم بهش بزنم ولي جرأت نکردم تا چند ساعت بعد از اينکه سعيد رفت بوي عطرش تو خونه مونده بود.
شب مامان سعيد منو دعوت کرد خونشون. ساحل گفت سعيد و ديدم. الان رفته شمال . ماجراي طلاق و گفتم گفت از شمال که برگرده مياد که برين داد گاه.
دلم مي خواست بپرسم تعجب نکرد ؟ نگفت نه؟ نگفت من رويا رو هنوز دوست دارم؟ ساحل يک نگاهي به من و آينه انداخت گفت خيلي راحت قبول کرد . بغض گلومو گرفته بود . جلوي اشکامو گرفتم ولي، باز يکي شون روي صورتم سر خورد و افتاد گوشه ي لبم.
مامان سعيد گفت به خدا راحت ميشي، تازه مي فهمي زندگي يعني چه!
دير وقت بود که رفتم خونه. نصفه هاي شب تلفن زنگ زد . گوشي رو برداشتم . صداي ساحل بود گفت . بيا بيمارستان الزهرا! سعيد تصادف کرده.
توي راهرو صداي گريه مامانش و ساحل مي اومد. مامانش به طرفم حمله ور شد و گفت همش از نفرين هاي تو بود که پسرم اين بلا سرش اومده همش... گريه نذاشت حرفشو ادامه بده.
سعيد صدام زد رويا ويلچرو بيار مي خوام برم دستشوئي آينه رو از روي ويلچر بلند کردم.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4047
  • کل نظرات : 90
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 72
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 117
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 2,140
  • بازدید ماه : 2,140
  • بازدید سال : 27,523
  • بازدید کلی : 1,336,634
  • کدهای اختصاصی

    پشتیبانی